Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

یک چیزی توی دلم دارد می سوزد. امروز خیلی عصبانی شدم و یک چیزی توی سرم حسابی داشت سوت می کشید. شروع کردم به داد و بیداد که دیدم صدایم هم در نمی آید. دیگر حتا حوصله داد و فریاد هم ندارم. اصلن فایده ای هم ندارد. آدمی که نمی فهمد نمی فهمد دیگر. حالا بخواهی داد بکشی یا خیلی منطقی صحبت کنی. اینطوری شد که زدم زیر گریه. و دیدم گریه هم مشکلی را حل نمیکند اینطور شد که نشستم به نوشتن. امروز بالاخره داشتم نزدیک می شدم به حل یک مشکلی که وسطش گند خورد به همه چی و حالا واقعن نمیدانم باید چیکار کنم. هیچکس هم نمیتواند کمک کند. یعنی معلوم است که میتوانند ولی نمی شود. چون آخرش گند میخورد به همه چیز. باید خودم حلش کنم. نمیشود. باز بغض گلویم را میگیرد. حالم دارد از همه چیز بهم میخورد. از اینکه همه چیز به طرز بدی گره خورده بهم. کاش آدم ها یاد می گرفتند و به موقع خفه می شدند. کسی که گند زده است توی زندگی خودش میداند، لازم به یادآوری شما نیست. بر فرض که من دارم گند میزنم توی زندگیم. شما خودتان چه گلی زده اید به سر زندگی تان؟ کاش یاد میگرفتید و به وقتش دهنتان را می بستید. اونوقت خیلی خوب میشد. لعنت به این زندگی. 

Black Swan
۲۱ مهر ۹۷ ، ۱۸:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
اینکه اینجا می نویسم و میدونم کمتر کسی میخونه خیلی حس بهتری بهم میده تا جایی بنویسم که خیلیا میخونن اما کسی به جاییش حساب نمیکنه 
Black Swan
۰۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستان اینه که بعد یه مدت شما دیگه نمیتونین بگین چی وقتتون رو میگیره. مثلن فیلم و سریال و نت نمیذارن کارتون رو انجام بدین. نه. صرفن عذاب وجدان باعث میشه حتا کارایی که دوست داری رو هم انجام ندی. فقط انقدر وقت تلف کنی که دیگه انجام کارای مورد علاقه ت هم برات مزه ای نداشته باشه. 

Black Swan
۰۶ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

توانایی من تو نوشتن بعد از یک سال یا بیشتر اونقدری پسرفت کرده که اعتقاد دارم اگه بخوام خیلی پر حرفی کنم تمام نوشته های سرشار از احساسات قدیمی م رو زیر سوال می برم! الان که دارم پستای قبلی رو میخونم هیچی از خودم یادم نمیاد. حس میکنم ده ها سال گذشته. متوجه نیستم که چطور انقدر اهمیت می دادم چطور میتونستم همزمان انقدر حس بد و حس خوب تو وجودم داشته باشم. همونقدر که خوشحالم ازون مشکلات و حواشی فاصله گرفتم و سرم رو کردم زیر و دارم زندگیم رو میکنم دلم برای اون حسای خوب لحظه ای تنگ شده برای همین برای خودم می نویسم:


 حس خوب لاک بنفش خیلی خوش بو رو ناخنای از ته ته کوتاه و مرتبم - حس خوب حالت تهوع ناشی از کم خوابی برای امتحان های فردا - حس خوب آهنگ chandelier 


اگه میتونستم به سمانه اون موقع حرفی بزنم این بود که کمتر اهمیت بده - بیشتر برای خودت و آینده ت کار کن 


آیا پشیمونم؟ نه- زمان لازم داشتم تا بفهمم این چیزا رو. اگه از اول می فهمیدم که مزه نمی داد!



Black Swan
۰۵ مرداد ۹۷ ، ۰۲:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر
دارم آهنگ قرمز رو گوش میکنم. همونی که مهم نیست چقدر عشق هیدن و زد بازی هستی ولی دوستش نداری. می دونی من دیده بودم که آدما چجوری از زندگی هم میرن. رفاقت های خیلی قوی چه بلاهایی سرشون میاد و دیگه عجیب نیست. ولی همیشه تدریجی بوده این روند. نه یهویی. میخوام بگم قرار نیست از یه جاهایی جلوتر بیای و از یه طرف نفهمی کجا وایسادی. به نظر خیلی طبیعی میاد که اگه نبودی محض رضای خدا بپرسی سمانه کجا بودی؟ جدی میگم ها. نمیدونین این یه جمله چه بد معجزه میکنه و دل آدمو خوش میکنه. انگاری که نه.. واقعن حضورت حس میشه. اگه نپرسن پس بود و نبودت فرق نمیکنه لابد. بار اول و دوم هم نیست خب.. به نظر این چیزا باید تو خون آدم باشه که شرمنده جونم.. انگار تو مال شما نیست. خلاصه تهش این که چیزی که عوض داره گله نداره. فردا روزی رفتیم و پیدامون نشد نگی سمانه بی معرفت بود. سمانه معرفتش اندازه خودتونه اتفاقن. چون خدارو شکر تا الان فهمیدم که یه سری ویژگی ها رو اگه تو یه سری آدما دیدم همونجا یه خط قرمز روشون بکشم که حتا ارزش فکر کردن رو هم ندارن. تازه این یکی از چشمه هاش. مبادا قرار باشه به خاطر بودن باهاشون خودتو عوض هم بکنی! دیده بودیم آدمو به خاطر خودت نخوان ولی اون باز منطقی تره.. یه دلیل لعنتی برام بیار که چرا من باید چیزی رو در مورد خودم عوض کنم؟ میخوام بگم انقدر برام عجیبه که چجوری به خودت اجازه ی اظهار نظر میدی که خنده م میگیره. :)) عزیزم هوای خودتو داشته باش خلاصه..
Black Swan
۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۵۹ موافقین ۲ مخالفین ۰

آهنگ من نمازم تو رو هر روز دیدنه از لبت دوست دارم شنیدنه که حسام توی استیج خوند رو گوش می دادم. و همونطور که غرق توی فکر بودم و نمیتونستم کلمه ای که حالم رو توصیف میکرد پیدا کنم و هر چقدر فکر کردم یادم نیومد تا اونجایی که ملیکا گفت وابسته نشو و من گفتم آره همین بود. وابستگی. این چند وقت انقدر زندگی بی حاشیه و آروم بوده که تقریبن یادم رفته بود وابستگی چجوریه. حالا بیا و درستش کن. 

Black Swan
۲۳ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰
از همین تریبون اعلام می کنم که معذرت میخوام از همه کسایی که دیروز در موردشون فکر و خیال کردم و اگرچه هنوز نمیدونم کیه ولی مهم اینه که اونایی که فکر میکردم نیستن و کسایی بودن که اهمیتی نمیدم بهشون. در ضمن یه حس خودشاخ پنداری ای هم دارم که چقدر من شاخم و بدخواهام زیادن مثلن. هه آیم شاخ. خلاصه هر چی بود به خیر گذشت و من از امروز پروسه اعتماد نکردن رو شروع کردم باشد که در انتهای داستان پارانوییدی نشویم. آمین.

Black Swan
۲۱ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰

من خیلی تلاش کردم که ذهنم سمت کسی نره. مدام به خودم میگفتم بذار فردا بشه میپرسی می پرسی. تا یه ساعت پیش هم موفق بودم. ولی چه کنم که تا پستشو تو اینستاگرام دیدم ذهنم تو یکی دو ثانیه یه داستان انتقام جویانه ردیف کرد. که به جز این کی میتونه باشه؟ بعد گفتم حق داره. منم بودم همینطور میکردم. ولی پشت سرش فکر کردم که لعنتی قضیه اگه جدی بشه اینو نمی گی. و پشت سرش جمله ی معاونمون پیچید تو گوشم و موهای تنم سیخ شد. بعد یه لحظه فکر کردم مبادا به خاطر کم خوابی توهم زدم. چون این چند شب خیلی کابوس این قضیه رو هم می دیدم. ولی دیدم نه واقعی بود. من دستاشو رو صورتم حس کرده بودم. دوباره تنم لرزید و دل درد گرفتم از استرس. هی به خودم میگم کی میخوای آدم شی سمانه؟ این همه تجربه های این و اون رو دیدی و بازم یاد نگرفتی اعتماد نکنی؟ نمیدونم چی بگم. انگار هیچکدوم از تجارب اطرافیان برای من درس عبرت نمیشه که نمیشه و اگه ایندفعه بخوام خودم تجربه کسب کنم بدجور برام گرون تموم میشه. انقدری که فکرش هم به ذهنم خطور نمیکرده. 

Black Swan
۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیروز یکی از دوستان عرضه داشتن که تو چرا انقدر مثبتی؟ گفتم مثبت؟ چطور؟ گفت ینی بی جنبه ای دیگه. حالا این بی جنبه رو چرا میگفت؟ من چند روز پیش رفته بودم دو زانو رو نیمکت نشسته بودم تا یه چیزیو بردارم. ایشون طی یک حرکت انقلابی منو از روی نیمکت کشید طوری که رنگ نیمکت به شلوارم موند. بماند که حانیه داشت میگفت نکن سمانه ازین شوخیا خوشش نمیاد. بعد چند روز که آثار کبودی و ایناعم نمایان شد من رفتم از سر شوخی بش گفتم چیکار کرده و آثار جرم رو نشونش دادم. حالا شاکی شده. داداچ اشتباه گرفتی من باید ناراحت شم. :| بعد اینکه من خیلی زود با همه پسرخاله میشم. تو برخورد اول هم کاملن قابل شناساییم. ینی انقدر راحت رفیق میشم که گاهی بقیه تعجب هم میکنن. ولی دور خودم یه مثلث دارم و یه سری خط قرمزا. مثه همه ی آدما. و آن چنان اهل تماسای فیزیکی نیستم. به عبارت بهتر من از تماس فیزیکی بدم میاد. مگر اینکه طرفو n سال باشه بشناسم یا واقعن جاش باشه. میدونین؟ شایدم تقصیر خودم نباشه. ما کلن تو خونه ارتباط فیزیکی نداریم. عملن صفر.. مگر اینکه چند ماه یه بار که بابا میاد این اتفاق بیوفته. حالا نمیدونم.. شایدم مشکل از منه.

+جا داره اشاره ای کنم به جمله حانیه که گفت: مثبته چون ل*ز نیست. :hammer:
Black Swan
۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۰۸ موافقین ۳ مخالفین ۰
چقدر من در برابر انتقاد کم طاقتم. تا یه چیزی در موردم میگن میخوام برم خلافشو ثابت کنم ولی یه سطل آب می ریزم روی خودم. میگم دانشگاه که قبول شدم به جای اینکه برم بزنم تو دهنشون با یه جعبه شیرینی میرم دیدنشون. تعدادشونم کم نیست. شاید باید از شیرینی هم منصرف شم. چطور میتونن انقدر راحت تلاشای آدمو نادیده بگیرن و انقدر بی رحم باشن؟ ولی خونه امنه. انگار کمتر از همه درگیرتن و بیشتر از همه پشتت. برا همینه که خونه خیلی امنه.

+ شاید یه روز از کمال طلبی بمیرم. هوم؟
Black Swan
۲۹ دی ۹۵ ، ۰۳:۲۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر