Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

تِل رو بستم پشتِ سرم، چنگ زد به موهام و از جلوی چشمام رفتن کنار. می دونین حسِ خوبی که موی کوتاه داره هیچ چیز دیگه ای نداره، اینکه تو گرما از زیر شال هیچی رو گردنت اذیتت نکنه و باد راحت از زیرش رد شه بهترین حسه. برای همینه که حتی هوس کردم بازم کچل کنم، به جز اینکه مامانم احتمالاً تو خونه راهم نمیداد فکر نمی کنم بابام چیزی میگفت. ینی دقیقن فرقِ بابام با همه همینه. همه فحش و خاک تو سرت و چی کار کردی، بابام وقتی برگشت و موهامُ دید یه دستی کشید رو سرم گفت بلند میشن، حواست باشه بهشون.. اینجوری، همچین آدمی.. بعضی وقتا با خودم می گم چقدر دوسش دارم، چقدر دوسش دارم ای خدا.. دیره، زهرا میگفت نمی ترسی شب میری حموم؟ معلومه که نمیترسم، حتّی به سرم زده شب همینجا تنها بخوابم. اومدم کتاب بخونم که چشمم خورد به یه چیزی. دیدم اگه این چند روز نتونستم، امشب وقتِ نوشتنه.

بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی می فهمی و می دانی ام چیزی درون دلم فرو می ریزد.
چیزی شبیه غرور!
بابا لنگ دراز عزیزم، لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و
بگذار دوستت بدارم. بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط
قلبم را نخواهد خواند.. نمی گذارم.. نمی خواهم..
بابا لنگ دراز عزیز همین که هستی دوستت دارم...
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم...

انقدر دلم می خواست بگم، انقدر، انقدر، انقدر زیاد. چنگ میزد به دلم، تو گلوم خفه میشد. ینی الآن که فکر می کنم می بینم چشمامُ بستم و گفتم، حالا بگذریم از اینکه هیچ نتیجه ای نداد. ولی خب آدم نفهم هم که نیست، یه چیزایی دستگیرش میشه. دقیقن حاضر بودم هر کاری بکنم. ینی نزدیک بود تبدیل شم به یه آدم خود باخته واقعی. می دونین که چیَن؟ تو دسته دخترای به درد نخور قرار می گیرن. اونایی که به خاطر رابطه هاشون از همه چیزشون می گذرن و هر کاری می کنن که خب، بهتون قول میدم آدمی به اندازه من خودخواه هیچ وقت خود باخته نمیشه. 

اون روز بیشتر از هر چیزی میخواستم بگم، به جهنم که بعدش چی پیش میومد؛ به جهنم که تهش قراره چی بشه. اصلاً من بگم حرفمُ بعدش زمان متوفق شه، بعدش هیچی نشه یا اصلاً غرورم خرد شه.. هر چی.. کی اهمیت میده به بعدش فقط بدونی.. فقط بدونی که من دلم بیشتر از هر چیزی اینُ میخواد، بهتر بگم، میخواست. چیزیُ بگم که هیچوقت نمی تونستم، نمی تونستم توضیح بدم چه حسی دارم. حالا بعد از همه اینا، بعد از همه این نگفتنایی که تو گلو خفه شدن، دلم نمی خواست تنها بمونم، نه دیگه؛ نه بیشتر از این..

Love means, somthing you really
 care about, and your love is
unconditional to them. you love
that somthing so much, till you cant
even express how you feel.
 I love someone thats everybody
so love means, your emotions 
to them are unconditional

همه بهم گفتن، خودم هم با اینکه هیچ تمایلی نداشتم، با اینکه میخواستم پشتم باشن، پیشم بمونن و تنهام نذارن مهم تر از اون من تنهاشون نذارم! گفتن که باید فاصله بگیری و تنهایی برات بهتره. این که ببینم با خودم چند چندم و چی میگذره. خودم حلش کنم، خودم بفهمم چی برام بهتره. باید بعضی وقتا هم تنها باشه آدم، هوم؟ نمی خواستم ولی خب، هر چی که اسمشُ بذارید. شاید هم مجبورم. شاید نبودم وقتی باید می بودم [!] شاید تقصیر خودمه، شاید، شاید، شاید.. تنها چیزی که میدونم اینه که وقتشه.. 

+ راستی گفتم روزانه مینویسم؟ آخرِ شبا در حدِ یکی دو صفحه. خیلی خوبه، با اینکه هیچ وقت بر نمی گردم بخونمشون ولی می دونم یه روزی میرسه که این کارُ میکنم، می خندم به حالِ این روزام یا حتی حسرتِ خوشیامُ میخورم..

از نو برایت می نویسم
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن!


Black Swan
۰۵ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر