Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

چند خط نوشتم و پاک کردم که بگم ما آدما آروم میگیریم، عادت می کنیم، چه حقیقت وحشتناکی.
Black Swan
۲۹ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

آدم ممکنه بعد از یه مدت قیافه یه نفر رو به سختی به یاد بیاره، یا صداشون دیگه هیچ زنگی رو تو سرش به صدا نیاره، و حتا شنیدن اسمشون هم یاد چیزی نندازه. ولی کاری که حس بویایی با خاطرات آدم میکنه هیچکدوم ازینا نمیکنن. منظورمم بوی تلخ ادکلن هرمس و سیگار نمیدونم چی چی تو فلان کافه نیست. نه. یعنی مثلن یهو وایسادین پای ظرفشویی و دارید دستاتون رو می شورید، بعد یه چیزی میاد تو سرتون که میگید وا این از کجا پیداش شد؟ و این اتفاق هزار بار دیگه هم میوفته و شما می فهمین اینکه همیشه دم ظرفشویی یاد همچین چیز بی ربطی میوفتین خیلی هم اتفاقی نیست. ممکنه از بوی مایعِ دستشویی یا چیزی باشه مثلن. بعد تازه جالب اینه که وقتی شما با بو یه چیزی رو یاد می آرید، برعکس وقتی که یه نشونه می بینید و تو فکرش میرید، فقط خاطره رو جلو چشمتون تداعی نمیکنه، دقیقن شمارو می بره همونجا همون روز همون ثانیه. یعنی میخوام بگم یه جور ماشین زمانه و از هر خاطره و نشونه کوفتی دیگه ای بهتر کارش رو بلده. تو مواردی هم، بهتر بلده چطور حال ما رو بگیره. 

Black Swan
۲۶ دی ۹۷ ، ۱۷:۵۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

نگاه کن. تابستون و پاییز تموم شدن و الان زمستونه. چند بار بارون اومد. حتا چند روز پیش برف هم اومد. اینجا هنوز همونقدر آروم و خیابون همونقدر باریکه. اونوقت بعد اینهمه وقت هنوز دارم می لرزم. فکر میکردم خوب میشم، نشدم. یادم نمیاد آخرین باری که انقدر احساس ناامنی می کردم. کاش این پنج ماهی که داشتم می دوییدم یکی بود وسط راه دستم رو میگرفت و می گفت صبر کن. جواب همه سوالا مثل هم نیست. اشکال نداره اگه قوی نیستی. اشکال نداره اگه از پسش بر نمیای. اشکال نداره یاد کسی بیوفتی و نخوای برگرده تو زندگیت. فکر میکردم دارم فرار میکنم ولی فقط داشتم همون مسیر قبلی رو صد بار عقب جلو می رفتم. هنوز نمی فهمم اینهمه عجله برای چی بود. چرا نذاشتم خودش درست بشه؟ مثل کاری که همیشه میکنم. دنبال کاتالیزگر می گشتم. انگار که خودم رو نمی شناختم. نمیدونستم هیچی مثل زمان درستش نمیکنه. کاش یکی بهم میگفت نمیخواد انقدر به خودت سخت بگیری. 

Black Swan
۱۶ دی ۹۷ ، ۲۰:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

+ آیینه دقمه دقیقن

- تو که پزشکی نمیخواستی اصن

+ آدم موفقه و با پشتکار به هدفش رسیده این رو مخمه 


Black Swan
۱۵ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلام. حالت چطوره؟ اوضاع خوبه؟ اگه کنجکاوی بدونی- اگرچه بعید میدونم- اینجا اوضاع خیلی خوبه. پاییز چندین بار بارون اومد و زمستون سردی هم نیست. اینجا هنوز همونطور آرومه و خیابون همونقدر باریکه. 

میگن آدم وقتی داره می میره بیشتر از کارایی که انجام داده، از کارایی که انجام نداده پشیمون میشه. نمیدونم تو جز کدوم دسته ای

 و چون من رو نمیشناسی شاید اینطور به نظرت نیاد، اما من همیشه ترجیح میدم از کاری که انجام دادم پشیمون بشم، تا اینکه ساعت ها با خودم فکر کنم اگه اینطور میکردم و اونطور میکردم چی میشد. یعنی تو زندگیم خیلی وقتا بی گدار به آب زدم. و این بار سوالم این بود که چرا اونطور نگاه میکنی؟ البته که جواب خیلی جالب توجهی هم گرفتم. اینطور شد که جلو اومدم و نتیجه ی لرزش دستم اون شب، مواجهه با تو نبود. مثلن من موقع امتحان فیزیک هم همینطور دستام می لرزه. وقتی می رسم به جایی که جواب مسعله رو نمیدونم و اونموقع میشه که از نتیجه می ترسم. ولیکن من اون شب با بخش جدیدی از خودم مواجه شده بودم. اینکه چطور برای چیزی که واقعن میخوام- یا حداقل اون موقع فکر میکردم واقعن میخوام - حاضرم تو چند قدمی خونه، چندین کیلومتر از خط قرمزهای فرضی ذهنم دور بشم و به خاطر چهار تا کلمه خشک و خالی که البته در نهایت صداقت، قدم بزرگی محسوب میشد، اونطور به لرزه بیوفتم. البته جملاتی که بیان کردم با ظرافت تمام انتخاب شده بودن و نگرانی من از اونا نبود. نگرانی من ازونجا شروع شد، که تو فاصله زمانی بسیار کوتاه، داشتم به سوالات پشت سرهم تو جواب میدادم. از طرفی نشون میدادی ریلکسی و انگار که خیلی اینکاره ای، اما مثل روز روشن بود که موقعیت برای تو هم تعجب برانگیزه و فقط تو پنهان کردن احساسات از منی که اونموقع استروژن داشت توی مغزم ترشح میشد بهتر عمل میکردی. بعدها از مامانم شنیدم که بهش گفته بودی وقتی فارسی صحبت میکنی یخ میکنی. با خودم گفتم چطور فارسی حرف زدن براش سخت بوده، وقتی تو همون مکالمه سه چهار دقیقه ای، مرزهای وقاحت رو کیلومتر ها جابه جا کرد، و تصویر ذهنی من در مورد خودش رو، به فجیع ترین حالت ممکن خراب کرد. مثل شیشه ای که در اثر ارتعاش صدا تکه تکه میشه و جلوی چشمم می دیدم که چطور روی زمین می ریخت. و همون موقعی که از مغازه بیرون میومدم، طوری تلخی زبونت ته حلقم رو زده بود که میخواستم همونجا کف خیابون بالا بیارم. و اگر سر سوزنی در پیام ندادن بهت شک داشتم، عکس های پروفایلت رو که دیدم متوجه شدم احتمالن درگیر رابطه پیچیده دیگه ای هستی و این هم درکنار برخورد آزار دهنده ت، اینطور شد که پیام ندادم. حالا میخوام جواب سوالی که اول پرسیدم رو بدم. از چیزی پشیمون نیستم و کل این ماجرا، صرفن تجربه بامزه ای محسوب میشد. و جواب احتمالی سوال دیگه م، که تو بهش جواب ندادی و باز سکوت کردی بم نگاه کردی، اینه که حتمن همه رو اینطور نگاه میکردی. که معلوم بود بی قراری ازش می باره. که میخواستی بری و اینجا جات نبود. خوب شد رفتی. جدی میگم 

 

+این رو گذاشتم اینجا که بدونم هیچی برای پشیمونی وجود نداره. انقدر به خودت سخت نگیر. قول میدم همه چی درست میشه. بذار زمان حلش کنه

 

Black Swan
۱۰ دی ۹۷ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر