خوب نیستم. فقط ازینکه نمیتونم دلیلش رو توضیح بدم خسته شدم و میگم خوبم. دارم خفه میشم
خوب نیستم. فقط ازینکه نمیتونم دلیلش رو توضیح بدم خسته شدم و میگم خوبم. دارم خفه میشم
کاش این گردباد زمان که دست همه رو گرفته و با خودش می بره، دست من رو هم میگرفت تا اینطور از کاروان جا نمونم. انقدر نگران و ناراحت و فسرده و پژمرده و خسته و ناتوان و در عین حال عصبی م که حالم بهم میخوره ازینکه اینارو اینجا می نویسم. دلمم نمیخواد با کسی در موردش حرف بزنم. فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم نه هیچکس دیگه. جنس استرسم با استرس سر جلسه امتحان فرق میکه. اونموقع دست و پام میلرزه. این روزا قلبم تیر میکشه. کاش قبل اینکه ازین کابوس بیدار شم، خودم یه راهی پیدا کنم تا آروم شم
+ بی اندازه احساس نا امنی میکنم. از قدم زدن تو این خیابونا. حاضرم هر چی دارم رو بدم برای یه آپارتمان نقلی تو جهان بینی یا میثم. هرجایی به جز اینجا
مطلبی رو چند روز پیش پست کردم و به واسطه عذاب وجدان لحظه ای پاکش کردم. جالب اینکه تو همون لحظه کوتاه یه نفر لایکش کرد. اما سیر اتفاقات این چند وقت باعث شد بفهمم عذاب وجدانم بی دلیل نیست و کاملن حق دارم که همچین چیزی رو حس کنم. اینکه مدتی میشه به طرز عجیبی به ناراحتی و اندوه دیگران اهمیت نمیدم و بعد ازینهمه، حتا نمیتونم وانمود کنم برام مهمه. تو پست قبلی نوشته بودم اگه سمانه چهار پنج سال پیش بود، باید به این حالت بی حسی و خودخواهی که الان دارم افتخار میکرد. جالبیش اینه که ازین وضعیت راضی ام و فکر نکنم بخوام عوضش کنم.
نمیدونم کی بهمون یاد داد امید یعنی چی. که منتظر یه فردای بهتر باشیم. که اگه امید نداشتیم الان سرپا هم نبودیم. یه حساب کتاب سرانگشتی میکردیم معلوم بود اوضاع بدتر میشه ولی بهتر نه