Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

بیا روتُ رو کن، منُ زیر و رو کن

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

خودم رو پرت میکنم روی تخت، انگار که تازه دارم ستون فقراتم رو حس میکنم که مهره مهره ش از درد بی حس شده ان و استخون پشت گردنم که مثه همیشه درد میکنه و دلم که ناله میکشه یه امروزُ دست بکشم از لیوانای بلند چای و بذارم آروم پلکام بیان روی هم که خب.. نمیان. دیدم روز روزِ خوابیدن نیست، لباسامُ پوشیدم و زدم بیرون و تمام راه رو انقدر غرق فکر و خیال بودم که یهو به خودم اومدم که - منتظر کسی هستین؟ یه لحظه موندم، انگار واقعن اومدم بگم آره. - نه، تنهام. این روزا که میگذرن بدجور گنگن، بدجور خالی ـن. انقدر پر از انتظارن که انگاری بود و نبودشون فرقی نداره. انقدری که کم کم دیگه حسشون نمیکنم. مثه مهره های ستون فقراتم که از درد دیگه حس نمیشدن. خستگی و خواب آلودگی و ناراحتی و دلتنگی رو که بذاریم کنار، یا همون آدمایی که پیششون بودی و الان انگار دنیاشونُ ازت جدا کردن. که دیگه ازشون قطع امید کردی و مهم نیست برات و الباقی که مرتب بهت دل گرمی میدن که قراره برگردن پیشت و دلِ من که دیگه گرم نمیشه.. که مهم نیست هر چقدر زهرا بگه بیا منتظر بمونیم و من.. فقط دیگه مهم نیست برام. ولی قول زیاد گرفتم، قول که تنهاییاتُ با چیزایی که دوست داری پر کن تا ما برگردیم و من که انقدر تنهاییم رو پر کردم و کارایی که دوست داشتم رو انجام دادم که حالم داره ازشون بهم میخوره و هنوز کسی بر نگشته. بعد توی ذهنم کجاییِ محسن چاووشی پلی میشه و اون تیکه ش که میگه: بیا روتو رو کن، منو زیر و رو کن.. منو زیر و رو کن.. و دقیقن از روی که خودم رو شناختم نمیدونستم چی میخوام از زندگیم و وقتی هم که میدونم نمیشه و نمیشه و نمیشه و سخت میشه و می فهمی که تنهایی از پسش بر نمیای، اون موقعست که جاهای خالی بیشتر حس میشه و تازه اونموقع ست که یاد میگیری فقط رو خودت حساب کنی. که مهم نیست بیشتر از انگشتای دست و پات قول گرفتی ولی بازم فقط خودت.. رو خودت حساب میکنی.. و این حقیقت مثه مته هر لحظه بیشتر کوبیده میشه تو سرم که هیچی دیگه مثه قبل نمیشه و باید تو این آشفتگی و بهم ریختگی دنیامون بگردیم دنبال یه روزنه ی جدید. که اگه هیچی مثه قبل نمیشه از لبخندای از ته دلمون و نیشای بازمون گرفته تا مهربونیامون و سادگیامون باید دنبال بهونه های جدید بگردیم برای خوشبختی، ولی انقدر خسته و دل سرد و ناراحتی که باور داری همین روزنه رو هم نمیتونی پیدا کنی و بسط میشینی و پشت درِ امن ترین جای دنیا رو برای خودت جهنم میکنی و وقتی میرسی از خودت می پرسی چرا برگشتی؟ میذاری دقیقه ها بگذرن و ساعتش که برسه مثه آهن ربا شروع میکنی.. درس میخونی، غذا میخوری و هر از گاهی هم میخوابی و این موقع ها دیگه نه حتا آهنگ و اشک و اینجور چیزا قرار نیست معجزه کنن، همچین روزایی رو میگذرونی و اسمش رو میذاری زندگی. انگار که اصلن اهمیت نمیدی..

۹۵/۰۱/۲۳ موافقین ۴ مخالفین ۱
Black Swan

نظرات  (۳)

۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۲۹ محمد فائزی فرد
زندگی انگار همینه. یه سیکا تکراری که قرار نیست به جایی برسه.
البته این تا وقتیه که سعی کنیم خطوطی که برامون ایجاد شده رو دنبال کنیم.

پاسخ:
بعضی وقتا هم انقدر خسته ای که همونا رو هم دنبال نکنی..
همزاد پنداری کردم باهات عجیب
قلمت پایدار
پاسخ:
خیلی ممنونم.
۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۵ ـــــ هادی ـــــ
خیال تو غرق میشوم...
چون نظرخواهیش بسته بود نظری نمیدم فقط اعلام حضور میکنم
حاضر .
پاسخ:
ممنون از حضورتون. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی