Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

a girl who is creating herself

Black Swan

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

بیشتر از اینکه میدونم چی تو زندگیم میخوام، میدونم دقیقن چی نمیخوام و دلم نمیخواد تبدیل به چجور آدمایی بشم. 

Black Swan
۰۵ آذر ۹۸ ، ۲۰:۳۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

تو یکی از زندگی های موازیم، دختر اول یه خانواده چهارنفره هستم که احتمالن یه خواهر کوچیکتر داره. تو اینستاگرامش برای مامانش پست عاشقونه میذاره و مامانش زندگیشه. تو دانشگاه آزاد شهر خودش داره یه رشته‌ی بدون کنکور میخونه و ازین بابت مایه‌ی افتخارِ تمام خانواده‌ست. ازون خانواده ها که شب همینطوری که نشستن و دارن ماهواره می بینن، دلشون بستنی میخواد و می پوشن میرن فلکه بستنی، بعد کل سالاریه رو دور دور میکنن و و تو ماشینشون آهنگای بهنام بانی و حامد همایون میذارن. تو راه بازگشت به خونه تصمیم میگیرن یه مسافرت یهویی به شمال داشته باشن و میندازن تو جاده. بعد هم زنگ میزنن به یکی از دوستای خانوادگیشون که اتفاقن یه پسر همسن و سال من دارن که خیلی خجالتیه، و ازونجایی که اوناهم کار و زندگی ندارن تصمیم میگیرن باهامون بیان شمال. شب تو چادر میخوابیم و فرداش جوجه میزنیم و میریم ویلا. تو ویلا دوست بابام خیلی بامزه بازی در میاره و ما دست میزنیم و اونم می رقصه و همه می خندن. راستی یادم رفت بگم که جفت خانواده ها هم از رودربایستی همدیگه روسری سرشونه. تو دریا هم میریم و فک میکنیم که این فوق العاده ترین چیز دنیاست. همچین خوشی هایی.

Black Swan
۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

یه روز میام همینجا می‌نویسم که همه‌ی این خستگیا ارزشش رو داشت. 

Black Swan
۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اینجا خیلی مظلومه. هر وقت یاد بدبختیام میوفتم میام اینجا مینویسم. به جاش باید میومدم از حال خوب شب کنکور، اینکه چقدر خوب خوابیدم، حالم روز جلسه چقدر خوب بود و آرامشم رو چقدر حفظ کردم. و اون یه ماه فوق‌العاده‌ی بعدش از بیخیالی و خوش‌گذرونی محض میگفتم. ولی چون حرف برای گفتن زیاده، از همین آخراش شروع میکنم. خب فکر میکنم افسردگی دارم. یعنی اولش فکر میکردم مثل همون روزاییه که هممون تو طول سال احساس ناراحتی میکنیم یا انرژیمون کم میشه. ولی خب این یکی ادامه داره. فکر کنم اولش آدم نمیدونه درگیر چیه، بعد میخواد یه کاری کنه حالش بهتر بشه، می‌بینه حتا توان این رو هم نداره، با خودش میگه خب حتمن یکی هست که دستم رو بگیره، کسی نیست. وقتی هم پیداشون میشه انقدری خسته‌ای که دستت رو دراز کنی و دستشون رو بگیری. تقریبن دو هفته‌ست به جز برای مشاوره پامو از خونه بیرون نگذاشتم. حتا تا سوپرمارکت هم نرفتم. فکر میکنم انقدر وقته آفتاب تو کله‌م نخورده که قبل از اینکه اوضاعم انقدر وخیم بشه که بخوام خودکشی کنم، از شدت کمبود ویتامین دی و کلسیم بمیرم. خیلی بیشتر از حالت عادی میخوابم. اگر هم وسطش از خواب پاشم به زور خودم رو میخوابونم یا اگه خوابم نبره کلی وقت تو تخت به سقف خیره میشم و به دنبال دلیل برای بلند شدن میگردم. که خداروشکر کلیه‌هام دلیل خیلی خوبیه برای از جا پاشدن. متاسفانه یکی از چیزایی که در موردم این روزا خیلی عجیبه، اینکه ازین حالت انگل بودنم هیچ حس بدی ندارم. فقط میخوام هیچکاری نکنم. و خب این خیلی وحشتناکه. شاید یه شب روحم رو فروختم و نمیدونم. تنها چیزی که من رو به شک میندازه که این خود خودمم، این امید لعنتیم برای زندگی کردنه.

Black Swan
۲۴ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۳۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

من چارلی پارکر نیستم. که اگه بودم وقتی یکی گند میزد به سرتاپام و بهم میگفت دارم تو چه منجلابی دست و پا میزنم، یه شب گریه میکردم و صبحش به خودم میومدم. نمی نشستم پاهام رو دراز کنم کیک آتشفشانی و کورن داگ بخورم و سعی کنم حواس خودم رو پرت کنم. مامانم میگه امروز حالت خوب نبود، فردا رو میخوای چه کار کنی؟

من از حقیقت فرار میکنم. چون چارلی پارکر نیستم 

Black Swan
۲۶ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر
یه پستی نوشتم که توش پر از انرژی مثبت و خوشحالی بود. بعد احساس گناه کردم و پاکش کردم. چه بلایی داره سرم میاد؟
Black Swan
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۵:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲ نظر
جدن که آدم بعضی وقتا شگفت زده میشه از این سیستم پیچیده. اینکه چطور فراموش میکنیم. ده دی نود و هفت اینجا پستی زدم که امروز خوندنش ناراحتم نمیکنه. پنج ماه پیش رمزدار بود و الان فکر کردم باید بمونه. برعکس هزار تا پستی که در مورد اون موضوع از وبلاگم پاک کردم. چه پاییز و زمستونی بود. چه بهاریه که داره میگذره. اون موقع به خودم قول دادم زمان درستش میکنه. زمان درستش نکرد. این ساز و کار شگفت انگیز توی سر من - تو سر همه مون - درستش کرد. و من به قولم عمل کردم. اون شب تو دفترچه خاطراتم چندتا قول دیگه هم به خودم دادم ک بهشون عمل نکردم اما به این یکی عمل کردم. من از شیش ماه پیش آگاه ترم، قوی ترم، تنها ترم، خسته ترم، بی قرار ترم.اما نمیدونم امروز امیدم بیشتره یا قبلن. همش اینجاست. توی سرم. توی مشتم. در اختیار خودم. قول میدم اوضاع رو بهتر کنم. قول میدم.
Black Swan
۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهترین حالت به متن تبدیل میشد. اونموقع بود که فهیمیدم برای بعضی آدما حرف زدن تو جمع واقعن مشکله. یا واقعن اذیت میشن اگه بخوان برن سر صف مدرسه چیزی بخونن. ولی گاهن هم پیش میاد واژه ها تو سرم مرتب نمیشن. امشب حس کردم نمیتونم کلمه ها رو مرتب کنم توی ذهنم. ولی انقدری فکرم داشت آزارم میداد که دیدم باید حرف بزنم. اینطور شد که دهنم رو باز کردم، حرفم رو نصفه نیمه گفتم، شنونده هم درست متوجه منظورم نشد و بدجور زد تو ذوقم. گفتم این چه گندی بود که زدم. باید میذاشتی جمله ها مرتب میشدن دختر. نمیدونم از کجا باید شروع کنم. یه پاراگراف نوشتم پاک کردم.


تو عنوان خلاصه ش کردم

Black Swan
۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

اخیرن اصلن نمیتونم یاد بیارم چیزی رو که خواب دیدم آیا در واقعیت برام اتفاق افتاده یا نه 

Black Swan
۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

پاییز پارسال، که الان تو ذهنم به چشم به هم زدنی میگذره، فاطیما اومده بود قم و رفتیم بیرون. فکر کنم بعد از رفتنِ ملیکا اولین و البته آخرین بیرون رفتن درست حسابیمون بود. داشتیم شام میخوردیم و فاطیما داشت فیلم میگرفت. داشت از بقیه می پرسید میخواید سال دیگه همین موقع کجا باشید و چیکار کنید. و خب هرکدوم از بچه ها داشتن از آرزوها و هدفاشون میگفتن. فاطیما دوربین رو میاره رو من. میگه تو بگو. میگم چی رو بگم؟ میگه میخوای چه *وهی بخوری یا همچین چیزی. بعد من، که تو اون لحظه حسابی مشغول خوردن ساندویچم هستم، و حوصله ندارم از آرمان های نداشته م بگم کوتاهترین جواب ممکن رو میدم: ببین من میخوام تو زندگیم آدمِ *وهی نباشم. و فریاد تایید بچه ها به پا میشود بعله. پشت سرش هم رویا میگه آره منم مثل سمانه میخوام آدم خوبی باشم.

من در لحظه به این فکر میکردم که چطور میتونم نوشابه به اون بزرگی رو تموم کنم. آیا راست میگفتم؟ معلومه که نه. هزاربار سعی کردم به کمتر از چیزی که میخوام قانع بشم، هدفم رو کوچیک کنم، نشد. من به اندازه ی اندرو توی ویپلش کمالگرا نیستم، حتا نمیفهمم آدم چه میزان انگیزه ای باید تو وجودش باشه که خودش رو از زیر لاشه ماشین بکشه بیرون و با سر و پای خونی بره روی صحنه. فقط میخوام تا آخرِ این خط برم و تمام تلاشم رو بکنم. به آخرش فکر نمیکنم. چه فایده ای داره آدم خوبی باشی، وقتی اون جایی نباشی که واقعن میخوای؟ مگه آدم برای کسی به جز خودش زندگی میکنه؟ خلاصه کلوم، اون بخشی از وجودم که میخواد آروم بگیره رو جدی نگیرین، من اینطوری نمیتونم تحمل کنم، نه واقعن :))
 
+ من ویپلش رو هزار بار دیدم و هر دفعه یه چیز جدیدی ازش یاد گرفتم
 
 
 

My way

 

And now, the end is near
And so I face the final curtain
My friend, I’ll say it clear
I’ll state my case of which I’m certain

 

I’ve lived a live that’s full
I traveled each and every highway
And more, much more than this, I did it my way
Regrets, I’ve had a few
But then again, too few to mention
I did what I had to do
And saw it through without exemption
I planned each chartered course
Each careful step along the byway
And more, much more than this, I did it my way
Yes there were times, I’m sure you knew
When I bit off more than I could chew

 

But through it all, when there was doubt
I ate it up, and spit it out
I faced it all, and I stood tall
And did it my way

 

I’ve loved, I’ve laughed and cried
I’ve had my fill, my share of losing
And now, as tears subside
I find it all so amusing

 

To think, I did all that, and–may I say
Not in a shy way
“Oh no, oh no not me
I did it my way”

 

For what is a man? what has he got?
If not himself, then he has naught
To say the things he truly feels
And not the words of one who kneels
The record shows, I took the blows
And did it my way

Yes, it was my way

زندگی پرثمری داشته ام

تک تک و تمام آزاد راه ها را عبور کرده ام
و بیشتر , خیلی بیشتر از این , من به روش خودم انجامش دادم
در مواردی متاسف بوده ام
ولی بازهم , کمتر از آن بوده که اشاره کنم
هر آنچه را که لازم بود انجام داده ام
و بدون استثنا چیزی را نادیده نگرفتم
برای هر مرحله ای برنامه ریزی کردم
هرقدم با احتیاطی در طول مسیر
و بیشتر , خیلی بیشتر از این , من به روش خودم انجامش دادم
آری زمان هایی بود که مطمئن هستم که تو میدانی
هنگامی که بیشتر از آنچه که بتوان بجوم را گاز میزدم (بیش از نیازم را خواستار بودم )

 

اما از بین تمام اینها , هنگامیکه که  شکی وجود داشت
با نهایت تلاش آن را رفع میکردم
با تمام آنها رو به رو شده , و  سربلند ایستادم
و به روش خودم انجامش دادم

 

عاشق شدم , خندیدم و گریستم
بارخودم را داشتم , سهم شکست هایم
و اینک که اشک ها خشک شده اند
تمامی آنها برایم خنده دار شده اند

 

فکر که میکنم من تمام کارها را انجام داده ام و شاید بتوانم بگویم
و نه , به راه خجالت زده ای
آه نه , آه نه , من نه
من به روش خودم انجامش دادم

 

یک مرد به چه کار می آید؟ چه چیزی به دست میاورد
اگر خودش نباشد پس فردی پوچ و بی ارزش است
هر چیزی را که احساس میکند صادقانه بگوید
و نه کلمات فردی که در برابر مشکلات به زانو در آمده
پرونده نشان میدهد , ضربات را تحمل کردم
و به روش خودم انجامش دادم

آری آن راه و روش من بود

 
 
 
Black Swan
۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر